فـــــرامـــــوشـــــی

گر چه دنیا فراموشکده خاطرهاست / تو فراموش مکن آنچه میان دل ماست

 خداوند برای هر چیزی که اجازه اتفاق افتادنش را میدهد دلیلی

دارد


ممکن است ما هرگز نتوانیم حکمتش را درک کنیم اما باید به اراده و

خواست او اعتماد کنیم

نوشته شده در 20 / 8 / 1391برچسب:,ساعت 23:47 توسط هـــــادی| |

 مادرم میگفت شنیدم پسر همسایه خیلی مومن است

نمازش ترک نمی شود

زیارت عاشورا می خواند

روزه میگرد

مسجد میرود

 خیلی پسر با خداییست 


لحظه ای دلم گرفت 

در دل فریاد زدم باور کنید من هم ایمان دارم

نماز نمیخوانم ولی لبخند روی لبهای مادرم خدا را به یادم میاورد

 دستهای پینه بسته پدرم را دستهای خدا میبینم

 زیارت عاشورا نمیخوانم ولی گریه یتیمی در دلم عاشورا برپا میکند

نه من روزه نمیگیرم

 ولی هر روز از آن دخترک فال فروش فالی را میخرم که هیچوقت نمیخوانم

مسجد من خانه مادربزرگ پیر و تنهایم است که با دیدن من کلی دلش شاد میشود

خدای من نگاه مهربان دوستی است که در غمها تنهایم نمیگذارد

برای من تولد هر نوزادی تولد خداست و هر بوسه عاشقانه ای تجلی او
مادرم

خدای من و خدای پسر همسایه یکیست

فقط من جور دیگری او را میشناسم و به او ایمان دارم

خدای من دوست انسانهاست نه پادشاه آنها

 

نوشته شده در 18 / 8 / 1391برچسب:,ساعت 21:38 توسط هـــــادی| |

 خدایا تورا غریب دیدم و غریبانه غریبت شدم

وتورا بخشنده پنداشتم و گناه کار شدم

 

تورا وفادار دیدم و هرجا که رفتم بازگشتم

تورا گرم دیدم و در سردترین لحظه ها به سراغت آمدم

 

تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی؟

 

نوشته شده در 15 / 8 / 1391برچسب:خدایا,ساعت 11:1 توسط هـــــادی| |


Power By: LoxBlog.Com